سارا شاهدی

شعر کوتاه کوتاه

سارا شاهدی

شعر کوتاه کوتاه

افسوس همیشگی

دلم می خواست

هر روز صبح

پله های ایوان را

پایین می آمدیم

تا لب حوض

       تا بوسه آب به دست هات

و برگشتنی

- توی بغلت - پله ها را 

دو تا یکی بالا می رفتیم

من

یک شمعدانی ام

توی گلدانی که

در حلقه فلزی نرده های راه پله

گیر کرده است